96/10/22
امروز خیلی دارم کیف میکنم نشسته بودییدفعه خودت پاشدی وایسادی 5 قدم راه رفتی یدفعه افتادی همینطور کم کم تعداد قدمات رو زیاد کردی دیگه راه افتادی اولش همچین تند تند راه میرفتی که انگار دنبالت کردم ناز نازی من
نویسنده :
مهسا
9:22
96/10/18
96/10/14
امروز دوباره برات جشن تولد گرفتم ایندفعه تو خونه مامان زهرا چون مامان زهرا پاهاش درد میکرد نمیتونست بیاد خونه ما دیگه تو اونجا تولد گرفتیم. دایی علی. خاله عادله . خاله سایه. پارسا جون . خاله غزاله . عمو پیام و عمو آرش بابا ابراهیم و مامان زهرا بودن ساعت 10 شب مهمونا اومدن خیلی خوش گذشت ...
نویسنده :
مهسا
9:19
96/10/11
امروز خیلی اذیت شدی صبح با بابایی ابراهیم اومدیم خانه بهداشت واکسن 1 سالگیت رو زدی گریه کردی ولی تو انقدر آقایی که زود ساکت شدی بعدش رفتیم خونه مامان زهرا نیما هم اونجا بود کلی بازی کردی بعد من و نیما رو کاغذ شروع کردیم نقاشی کردن تو هم نگاه کردی وقتی رفتیم اونرتر دیدم مداد رو برداشتی داری رو کاغذ خط خط میکشی قربون اون هوشت بره مامانی
نویسنده :
مهسا
9:16
96/10/9
وقتی چهاردست و پا رفتی خودتو دادی و بلند کردی فکر کنم تا یک هفته دیگه راه بیوفتی ...
نویسنده :
مهسا
9:11
96/10/4
امروز تولد یکسالگیته باورم نمیشه 1 سال بزرگتر شدی انگار همین دیروز بود فرشته ناز کوچولو رو دادن بغلم مامان سیماینا اومدن خونموه عمه سارا هم شب بعد از تولد تو رفت آلمان خیلی خوش گذشت تولدت کلی هدیه های قشنگ گرفتی(کاپشن . بولیز و شلوار . آدم آهنی . کفش) ...
نویسنده :
مهسا
9:09
96/10/3
مامانی چشم و بینی رو تازه شناختی تا ما رو میبینی با تعجب انگشتت رو تو چشممون میکنی همش دست به مژه هامون میزنی
نویسنده :
مهسا
9:06
96/10/1
96/9/30
موش موشک مامانی از خونه مامان سیما اومدیم انقدر شیطونی کرده بودی که تا رسیدی دم در ولو شدی ...
نویسنده :
مهسا
11:39