98/2/11 و حرفای جدید اردیبهشت98
اومدیم دلیجان خونه خاله مریم و عمو نصرت یه همستر دارن انقدر با همستر بازی کردی اون تو قفس بود تو هم دستت رو میکنی تو قفس باهاش بازی میکنی تو حیاطشون هم کلی کفتر دارن اومدی باهاشون بازی کردی . مهموناشون اومدن 2 تا بچه دارن که 10 سال از تو بزرگترن کلی باهاشون دوست شدی هرکاری میکنن تو هم انجام میدی غذا میخورن میشینی پیششون غذا میخوری . یه اتفاقی هم افتاد تلفن خونشون تودستت بود نمیدونم چطوری خراب شد دیگه رفتیم درستش کردیم ولی وقتی داشتیم میومدیم تهران تلفن خراب رو دادیم بهت تو راه باهاش علو میکردی شما خیلی پسر آقایی هستی قشنگ مامان قشنگ بابا
به خاله مصی میگی . مصی . یاد گرفتی میگی توپ میگی بازی . همه چیز رو ناز میکنی میگی ناسی ناسی
تازه دیگه صبح که میبرت خونه مامان سیما گریه نمیکنی دنبالم وسط پله ها خودت تکی میری بالا به من میگی بای
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی