الان 3 روزه که بیمارستانی امروز شنبه است از صبح یه دل سیر داری تو اتاق بازی بیمارستان بازی میکنی کلی هم تو راهرو دوچرخه سواری میکنی ساعت 4 مرخص شدی و اومدی خونه کلی ذوق میکنی و میخندی ...
امروز چهارشنبه خیلی حالت بد شده سرماخورگی شدید به همراه مریضی ویروسی گرفتیدیگه مجبور شدیم شب ساعت 10 اوردیمت بیمارستان پیامبران و بستریت کردیم خیلی سخته مخصوصا لحظه ای که دارن از پات رگ میگیرن که سرم وصل کنن خیلی گریه کردی من و بابا یاسر خیلی برات غصه میخوریم تو بیمارستان هم همش شلنگ سرم رو میگیری و تکون میدی و میکنی حتی به لثه هات میکشونی و لثت رو میخارونی ...
امروز اولین باری بود که دست دستی کردی گذاشتمت پیش مامان سیما و عمه سارا ازشون دست دستی کردن رو یاد گرفتی اومدم دیدم دست دستی میکنی کلی خوشحال شدم با اینکه سرما خوردی و بی حالی ولی باز هن خوب یاد گرفتی مامان قربون اون دستای کوچولوت بره قشنگم
قشنگ مامان . آقا پسری مامان . شاهزاده مامان و بابا امروز مزه اولین خرما رو چشیدی مهربون من هرچقدر بگم من و بابایی دوستت داریم کم گفتم تو هر غذایی میخوری ما لذت میبریم بیا بغلم عشقم ...
امروز جمعه عصر با بابا یاسر رفتیم کن سولوقون تو خیلی درخت و گل و گیاه دوست داری مثل مامان مهسا تو خودت گل گلهایی زیباترین غنچه مامان و بابایی که هر روز به زندگیمون طراوت بیشتری میبخشی ...